خلوتگاه من

۰۳
بهمن

3

چند روزه با آهنگ ز مژگان سیاه تو محمدرضا شجریان حال عجیبی بهم دست میده. 

تو حموم که بودم لگن رو پر آب کردم تا پاهام رو بذارم توش و احساس آرامش کنم. فکرم درگیر بود، خواستم ذهنم رو آزاد کنم. پاهامو از آب درآوردم و شروع کردم به مشت زدن به سطح آب. آب برمیگشت و بیرون میپاشید حس میکردم به حریفی که از خودش دفاع میکنه مشت میزنم. حس خوبی داشت؛ بدون درد و خون ریزی مبارزه رو بردم.

۰۱
بهمن

2

ساعت 2 صبح آهنگ few months left از kennycomics پخش میشه. امروز پیش سارا بودم و از دستاورد های امروزم این بود که فهمیدم نیانکو سنسی فقط یه پیشی ملوس نیست در واقع یه روح بزرگ و قویه. موقع برگشت با اسنپ حس کردم انقدر خسته ام که حتی نمیتونم خودم رو از ماشین پیاده کنم. امروز یک چیزی راجع به خودم فهمیدم! من از تمام چیزهایی که دوست دارم و حالم رو خوب میکنه فرار میکنم، احتمالا از ترس اینکه لذتی که از اون ها تو ذهنم ساختم رو از دست ندم ولی مگه تا کی میتونم به این ترس ادامه بدم؟

۲۷
دی

1

نگرانم. دیشب خوب نخوابیدم. امروز صبح امتحانم که تموم شد با خودم گفتم باید هرطور شده شروع کنم. این اولین باری هست که وبلاگ نویسی میکنم و میخوام تا یک مدت فقط ازحال و هوای روزمره ام بنویسم تا به محیط عادت کنم.