خلوتگاه من

حرف و خط (هفدهم) : دز این حصار بشکن

يكشنبه, ۲۶ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۱۱:۵۶ ب.ظ

نفسم گرفت از این شهر درِ این حصار بشکن
درِ این حصارِ جادوییِ روزگار بشکن

چو شقایق از دلِ سنگ برآر رایتِ خون
به جنون صلابتِ صخره‌ی کوهسار بشکن

توکه ترجمانِ صبحی به ترنم و ترانه
لبِ زخم دیده بگشا صف انتظار بشکن

شبِ غارتِ تتاران همه سو فکنده سایه
تو به آذرخشی این سایه‌ی دیوسار بشکن

ز برون کسی نیاید چو به یاریِ تو این جا
تو ز خویشتن برون آ ، سپهِ تتار بشکن

«سرِ آن ندارد امشب که برآید آفتابی»
تو خود آفتابِ خود باش و طلسمِ کار بشکن

بِسُرای تا که هستی که سرودن است بودن
به ترنمی دژِ وحشتِ این دیار بشکن

#محمدرضا شفیعی کدکنی
  • ۰۰/۰۲/۲۶

نظرات  (۲)

من خیلی این شعر/آهنگ رو دوست دارم. TT

و نقاشی هم خیلی بهش میخوره و با معنی شده. 3>
پاسخ:
عاره خیلی خوبه منم خیلی دوسش دار.
مرسی که انقدر بهم دلگرمی میدی3>
اولین باربود این شعر و میخوندم و چقدر زیبا بود
پاسخ:
اوهوم واقعا شعر قشنگیه. خوشحالم خوشت اومد :>

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی