خلوتگاه من

۲۳ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۰ ثبت شده است

۳۱
ارديبهشت

هی داره خودشو رو ازم قایم میکنه. نمیدونم کدوم یکی از اینا به شکل واقعیش نزدیک تره. نکته ی عجیب اینه که خیلی با هم متفاوتن و نقطه اشتراک مشخصی نمیشه بینشون پیدا کرد، واسه همینم تشخیص اینکه واقعا کدومشون هستم سخت شده. 

دارم تمرین میکنم با دست چپم نقاشی کنم. خیلی سخته، دستم میلرزه و روش کنترل ندارم. ولی به خاطر قراری که گذاشتم فعلا باید با دست چپ کار کنم. منتظر میمونم. میخوام ببینم تا چند روز آینده چقدر میتونم کنترل دست چپم رو به دست بیارم.



۳۰
ارديبهشت
راستش هیچ دلیلی برای کشیدن این موجود عجیب ندارم. یهو خودش پریده این وسط و یه چیزی هم خیلی ترسوندتش. به نظرتون این موجود عجیب اسمش چیه و توی این جنگل چی کار میکنه؟


۲۹
ارديبهشت
امروز استاد کلی از کارم تعریف کرد و من واقعا ذوق کردم . تعجب کرده بود میگفت چقدر یهویی کارت خوب شده... لول. از تعریف استاد ذوق زده شدم ولی به پیشرفتم دل نمیبندم چون همیشه مدت طولانی استپ میکنم و بعد یهو پیشرفت میکنم. الانم احساس میکنم برای جلسه دیگه نباید توقع کار خیلی خوب از خودم داشته باشم چون احتمال داره خودم رو مثل همیشه ناامید کنم. فقط باید به جلو نگاه کنم و پیش برم با هدف رسیدن به اون سطحی از نقاشی که دلم میخواد. نمیدونم چقدر طول خواهد کشید ولی مطئنم که اون روز میرسه.

پ.ن: بیست روز از چالشمون گذشت. با اینکه دغدغه انجام هر روز یک کار، گاهی مضطربم میکرد ولی تا اینجا کلی حالم رو خوب کرده. 


۲۸
ارديبهشت

این هفته برخلاف هفته های قبل حوصله تمرین کردن نداشتم ولی خوشحالم که به واسطه این چالش بالاخره کار کردم البته این دفعه با ذغال. کار کردن با ذغال برام خیلی راحت تر از کار کردن با رنگه. 

کاری که انجام دادم مطابق تمرین های کلاس نیست. سطح ندیدم و خاکستری ها رو هم محدود نکردم ولی خودم از نتیجش راضیم. :) 



۲۷
ارديبهشت
دیروز وقتی از پنجره به ابر ها نگاه میکردم، دیدمش. اولین بارم نبود. یه بار دیگه هم وقتی حدودا پنج سالم بود در حال رفتن تو آسمون دیده بودمش. اون می رفت و هاله های بنفش رنگی از حلقه ی پرندش به حرکت درمیومدن. انگار هیچ وقت حواسش به این پایین نیست. اون همیشه به بالا نگاه میکنه.

.
.

۲۶
ارديبهشت

نفسم گرفت از این شهر درِ این حصار بشکن
درِ این حصارِ جادوییِ روزگار بشکن

چو شقایق از دلِ سنگ برآر رایتِ خون
به جنون صلابتِ صخره‌ی کوهسار بشکن

توکه ترجمانِ صبحی به ترنم و ترانه
لبِ زخم دیده بگشا صف انتظار بشکن

شبِ غارتِ تتاران همه سو فکنده سایه
تو به آذرخشی این سایه‌ی دیوسار بشکن

ز برون کسی نیاید چو به یاریِ تو این جا
تو ز خویشتن برون آ ، سپهِ تتار بشکن

«سرِ آن ندارد امشب که برآید آفتابی»
تو خود آفتابِ خود باش و طلسمِ کار بشکن

بِسُرای تا که هستی که سرودن است بودن
به ترنمی دژِ وحشتِ این دیار بشکن

#محمدرضا شفیعی کدکنی
۲۶
ارديبهشت
دیشبم چالش و به سارا باختم. این روزا خیلی همه چی تو هم پیچیده و یکم وقت نمیکنم به وبلاگ برسم ولی نباید بیشتر ازاین ببازم. میترسم تهش مجبور شم یه هفته سارا رو مهمون کنم xd.


از آسمون که افتادم پایین و بهش برخورد کردم. نرم ترین موجودی بود که تا به حال دیده بودم. انگار خواب بود و از ضربه برخورد من بیدار شده بود. چشماش هنوز خوابالود بودن. اولش با تعجب نگاهم کرد. یهو دیدم خودشو دور من پیچید و خوابید. حس  عجیبی داشتم. بدنش گرم بود پس آروم خودمو تو بغلش لوله کردم و منم خوابیدم.
۲۴
ارديبهشت

بودن و نبودنت به یک اندازه اذیتم میکرد اما من انتخاب کردم نباشی. خودم رو اینطور قانع میکنم که اینجوری برات بهتره. من میخوام باور کنم که تو الان زندگی بهتری داری چون فقط اینجوری میتونم بار گناهم رو برای خودم کم کنم.

پ.ن: تو دوست داشتنی ترین پشمک سفید دنیا بودی.


۲۳
ارديبهشت

همه جا سرده اما من درونم آتش دارم و این آتشیه که برای محافظت از هممون باید روشن نگهش دارم. اگر طوفان زد و در حال خاموش شدن بودم، از وجودت منو روشن نگه دار. این به خاطر هممونه. باید همدیگه رو زنده نگه داریم.


۲۳
ارديبهشت
تو کلاس نشستم و هرچیزی که استاد گفت رو اجرا کردم. گاهی از کارم زاضی بود و گاهی ازم ایراد میگرفت و من به طرز عجیبی احساس میکردم تو خلاء ام. احساس سبکی میکردم. بعضی آهنگ ها به شدت اذیتم میکنن و کاملا رو جسم و روحم تاثیر میذارن. حس کردم دست و پاهام در حال یخ کردنه پس هندزفری رو تو گوشم گذاشتم و صدارو تا ته زیاد کردم تا آهنگی که تو کلاس در حال پخش بود رو نشنوم و بالاخره کار هفته پیشم رو تقریبا تموم کردم "




تو تمرین بعدی سبز ویریدین رو نماینده سردی و قرمز آلیزارین رو نماینده گرمی رنگ هایی که تو مدل وجود داشت قرار دادیم و قرمز و سبز رو به نسبت میزان گرمی و سردی سطوحی که تو مدل میدیدیم به خاکستری ها اضافه کردیم طوری که درجه خاکستری اون رنگ رو حفظ کنیم.( یکم پیچیده شد توضیحش)
 البته که این کار نهایی نیست و فقط در حد تشخیص گرمی و سردی سطوح ابتدایی پیش رفته. متاسفانه چون کارم خیلی خیس بود، برق افتاده تو عکس.




-من چالش دیروز رو به سارا باختم چون بعد کلاس ، انقدر خسته بودم که نمیتونستم پست بذارم. تا اینجا مساوی شدیم ;) یه پیتزا هم الان به گردن منه XD