خلوتگاه من

۰۷
خرداد
من این مدل کار هام رو خیلی دوست دارم ولی متاسفانه هیچ کدوم برای اتود کار نهاییم قبول نشدن . من اعتراضی نمیکنم . بالاخره تجربه کاری و بصری استاد خیلی بیشتره و من میتونم کار قوی تری انجام بدم ضمن اینکه میخوام هم کار خوب انجام بدم و هم نمره خوبی از این درس بگیرم، ولی خب تجربه زدن این اتود ها برام دوست داشتنی بود. کاش همیشه همینقدر کارهام رو دوست داشته باشم. کاش حتی بیشتر از این دوسشون داشته باشم.











۰۶
خرداد

من شکننده ام مثل همه ی آدم های دیگه. اگه بتونم تکه هام رو پیدا کنم، ترسی از شکستن ندارم اما با هر بار شکستن تکه ای از وجودم رو گم میکنم و جای اون تکه تا ابد درونم خالی میمونه. تا روزی که دیگه تکه ای ازم باقی نمونده باشه.



 



۰۵
خرداد

من نمیخوام این ترس ادامه پیدا کنه. میدونم این ترس حالا دیگه جزئی از وجودمه و نباید ازش فرار کنم ولی واقعا اذیتم میکنه و مدام اون خاطرات رو برام زنده میکنه. اگه هیچ وقت نتونم کنترلش کنم چی؟ به خودم میگم بزرگ تر شدم و دیگه مثل قبل نیستم و باید بتونم. آره باید بتونم، ولی آیا واقعا میتونم؟


- ادامه تمرین سردی و گرمی .




۰۴
خرداد
این یکی از اتود های پروژه ی نهاییمه البته اگر قبول بشه دوست دارم یه مجمموعه ازش کار کنم . یه مجموعه با گل ها و آدم های مختلف. 

- ظاهرا یه خشونت درون دارم که هرکاری میکنم تهش بالاخره خودش رو تو کارام نشون میده. 




.
.
.



۰۳
خرداد

یه موقع هایی با خودم فکر میکنم چقدر تحمل خشمم رو دارم. من آدمی نیستم که زیاد عصبانی بشم و  معمولا موقع عصبانیت جلوی خودم رو میگیرم که بروز ناجوری نداشته باشم ولی نمیدونم حد واقعیم کجاست. نمیدونم چقدر باید عصبانی بشم که دیگه نتونم خودم رو کنترل کنم و اینکه اگر کنترلم رو از دست بدم دست به چه کاری میزنم. شاید فکر کردن بهش یکم مسخره به نظر بیاد ولی واقعا اینکه در موقعیتی نفهمم دارم چکار میکنم یا بفهمم ولی به خاطر شدت خشمم نخوام جلوش رو بگیرم برام ترسناکه. نمیدونم فکر کردن بهش باعث میشه بیشتر به حقیقت نزدیک بشه یا با فکر کردن بهش باعث میشه تو ذهنم اتفاق بیفته و دیگه بیرون نریزه. 





۰۲
خرداد


.

.

.


وقتی مردی، منو فراموش نکن من همیشه منتظرم دوباره سبز شدنت رو ببینم.





۰۱
خرداد

امروز با سارا برای درست کردن اسکلت پاپیه ماشه با سیم مفتول آرماتور ساختیم و نگم که چقدر کار سختی بود. تهش انگشتام کبود شده بود. خداروشکر سارا بود و به دادم رسید و تهش یه آرماتور کج و کوله از آب دراومد البته که بعدا با اومدن خمیر پاپیه ماشه روی آرماتور میتونیم کج و کولگی هاش رو تصحیح کنیم. 

این نقاشی درواقع یک اتودیه برای تمام درس هایی که این ترم دارمه xd. به تموم شدن ترم چیزی نمونده و من همه کارام رو هواست واسه همینم باید موضوع پروژه همه درس هامو یکی کنم بلکه برسم یه چیزی برای همه درس ها تحویل بدم. اینو امروز با موضوع رشد کار کردم. گیاه رو نمادی از رشد نشون دادم و با قرار دادنش در بدن انسان رشد رو که همراه با درده اما نتیجه زیبایی داره رو به نمایش درآوردم.


پ.ن: امروز سارا جریمش رو داد و یه پیتزای خیلی خوشمزه مهمونم کرد. گرچه که به خاطر بیش از اندازه زود آوردن سفارشمون خیلی گشنه نبودیم ولی بازم چسبید:)







۳۱
ارديبهشت

هی داره خودشو رو ازم قایم میکنه. نمیدونم کدوم یکی از اینا به شکل واقعیش نزدیک تره. نکته ی عجیب اینه که خیلی با هم متفاوتن و نقطه اشتراک مشخصی نمیشه بینشون پیدا کرد، واسه همینم تشخیص اینکه واقعا کدومشون هستم سخت شده. 

دارم تمرین میکنم با دست چپم نقاشی کنم. خیلی سخته، دستم میلرزه و روش کنترل ندارم. ولی به خاطر قراری که گذاشتم فعلا باید با دست چپ کار کنم. منتظر میمونم. میخوام ببینم تا چند روز آینده چقدر میتونم کنترل دست چپم رو به دست بیارم.



۳۰
ارديبهشت
راستش هیچ دلیلی برای کشیدن این موجود عجیب ندارم. یهو خودش پریده این وسط و یه چیزی هم خیلی ترسوندتش. به نظرتون این موجود عجیب اسمش چیه و توی این جنگل چی کار میکنه؟


۲۹
ارديبهشت
امروز استاد کلی از کارم تعریف کرد و من واقعا ذوق کردم . تعجب کرده بود میگفت چقدر یهویی کارت خوب شده... لول. از تعریف استاد ذوق زده شدم ولی به پیشرفتم دل نمیبندم چون همیشه مدت طولانی استپ میکنم و بعد یهو پیشرفت میکنم. الانم احساس میکنم برای جلسه دیگه نباید توقع کار خیلی خوب از خودم داشته باشم چون احتمال داره خودم رو مثل همیشه ناامید کنم. فقط باید به جلو نگاه کنم و پیش برم با هدف رسیدن به اون سطحی از نقاشی که دلم میخواد. نمیدونم چقدر طول خواهد کشید ولی مطئنم که اون روز میرسه.

پ.ن: بیست روز از چالشمون گذشت. با اینکه دغدغه انجام هر روز یک کار، گاهی مضطربم میکرد ولی تا اینجا کلی حالم رو خوب کرده.