قبلا هم این کار رو با خودم کردم خیلی دردناکه و بدتر اینکه به یه جایی میرسه که دیگه نمیتونم کنترلش کنم و این منو میترسونه. من تلاشمو کردم. خیلی تلاش کردم -این- بودن رو بپذیرم اما هرچقدر هم تو گوشام هدفون بذارم و اونو تو چند لایه پارچه بپیچم که چیزی نشنوم، بازم صداش میاد. فقط کافیه فاصله ی بین دو تا آهنگ سکوت برقرار بشه، اون وقته که صدای فریاد هاش تو مغزم میپیچه و همه چیز از اول شروع میشه.
- من بزرگتر شدم . قوی تر شدم. دیگه اون دختر کوچیک و ناتوان نیستم. تلاشمو میکنم. من تلاشمو میکنم.
اینم از تمرین سر کلاس. قرار شد هفته دیگه بازم روش کار کنم و ایندفعه کاملش کنم.
من یه مرحله پیش رفتم ، هفته ی آینده اولین جلسه کار کردن با سبز و قرمزه....هوراااا
در باب رضایت از زندگی،
ایشون اسکلت یک پیرمرد هستن که حتی بعد از مرگ هم رضایت تو چهرشون موج میزنه.
این همون چیزیه که اکثر ما نداریم. یه جورایی انگار انسان موجودی نیست که به وضعیت موجود خودش راضی باشه. یه بخشیش هم احتمالا به این خاطر هست که بلد نیستیم تو حال زندگی کنیم و مدام به فکر آینده ایم. البته این همون چیزیه که باعث پیشرفتمون میشه اما دقیقا همون چیزی هم هست که رضایت از زندگیمون رو کاهش میده.
هر چقدر هم که همه فکر کنن من متعلق به اینجا هستم، نمیشه حقیقت رو تغییر داد.
- کاش میتونستم بگم یا بنویسم. کلمات لعنتی مثل همیشه فرار میکنن و من میمونم توی یه خلا پر از حباب.
.
.
.
خب در رابطه با تصویر بالا باید بگم خودمم هیچ ایده ی ندارم که دقیقا چیه چون اگه دنبالش بگردم پیداش نمیکنم. پس گذاشتم مغزم تو سکوت خودش رها باشه و حرفشو به تصویر دربیاره.
آسمان ابری است از آفاق چشمانم بپرس
ابر بارانیست؛ از اشک چو بارانم بپرس
تخته دل در کف امواج غم؛ خواهد شکست
نکته را از سینه سرشار طوفانم بپرس
در همه لوح ضمیرم؛ هیچ نقشی جز تو نیست
آنچه را میگویم؛ از آیینه جانم بپرس
آتش عشقت؛ به خاکستر بدل کرد آخرم
گر نداری باور، از دنیای ویرانم بپرس
نبودی و نشنیدی؛ دلم به گریه نشسته میان خاطره هایت
چه کرده ای که پس از تو، به هر کجا که تو بودی غمی نشسته
به جایت؟
کجای این شب هجران؛ کجای این همه راهی؟
که از دریچه چشمت؛ نمیرسم به نگاهی
بگو که از غم عشقت؛ چگونه جان برهانم؟
چگونه این همه غم را؛ به هر طرف بکشانم
نه پای رفتن از اینجا نه طاقتی که بمانم
چگونه دست دلم را به دست تو برسانم؟
#همایون شجریان/ آسمان ابری
حرف و خط . یه چالش سی روزه. این یه کمک از طرف ساراست و این خوشحالم میکنه. امروز شروع کردیم. یه چالش سی روزه که هر دومون باید روزی یه نقاشی کار کنیم و راجع بهش بنویسیم .
من دنبالش گشتم اما هیچ اثری ازش نیست. رفتم تو انباری پشت بوم و سعی کردم به تقلید از نقاشی های erika stearly که یه مدتیه کاراش رو میبینم و از نظرم خیلی جذابه، اتاقو تو یه پرسپکتیو اغراق شده ببرم و یه تصویر سازی هم بهش اضافه کنم و که خیلی هم بامزه و خنده دار شد. به عنوان تجربه اول ازش راضیم .
پ.ن : نظرات متفاوتی در رابطه با اون موجود بالدار افتاده رو زمین وجود داره اما بذارید بهتون بگم که اون یه اژدهای کوچولوئه!!!
بخند ... بخند ........... بخند ................. بخند ..................
برای امروز کافیه.